وقتی سر کلاس خوابت بگیره

یادم میاد سر یکی از کلاسهای صبح دانشگاه، بر خلاف اغلب جلسه ها که عقب کلاس می نشستم، اومدم و توی یکی از ردیفای جلو نشستم. طبق رسم معمول بچه های ما، کلاس از تهش پر میشه؛ بنابراین من یکه و تنها موندم!
درس هم از اون درسهای کاملا تئوری بود که استاد از اول تا آخر کلاس یک ریز حرف میزد و درس می داد! استاد هم از اول تا آخر کلاس همین جور زل زده بود تو چشما ی من ... نمیدونید چقدر اون جلسه خواب بهم فشار آورد. اون کلاس اندازه ی چهار تا کلاس برام طول کشید! تموم نمی شد که! ... (حسابشو بکن که استاد توی چشمات زل بزنه، تو هم همین جور چشات هی خواب بره و هی خواب بره!!!)

این بچه ها هم انگار به درد من مبتلا شدن؛ من واقعا درکشون می کنم ... سر کلاس خوابشون گرفته دیگه!
Blogger

Check Google Page Rank