در باب تصاعد!

در افسانه ها آمده است كه مخترع شطرنج، بازي اختراعي خود را نزد حاكم منطقه برد و حاكم اختراع هوشمندانه ي وي را پسنديد، تا آن حد كه به وي اجازه داد تا هر چه به عنوان پاداش مي‌خواهد، طلب كند. مخترع كم توقع! نيز خطاب به حاكم گفت: «پاداش زيادي نمي‌خواهم قربان! دستور فرمايدد يك دانه‌ي گندم در خانه ي اول صفحه‌ي شطرنج قرار دهند، دو برار آن را در خانه‌ي دوم قرار دهند (يعني فقط دو دانه‌ي گندم)، دو برابر آن را در خانه‌ي بعدي و همين‌طور الي آخر ... .»
حاكم با تعجب به او گفت: «فقط همين؟! مي‌توانستي چيزي بخواهي كه ارزشش خيلي بيشتر باشد».
مخترع با فروتني ابراز داشت: «متشكرم قربان! همين هم از سرمان زياد است!».
حاكم به اشاره‌ي انگشت، محاسبان دربار را فراخواند و امر كرد: «آنچه اين جوان خواسته است را محاسبه كنيد و سريعاً به او بدهيد.»

يك روز گذشت؛ يك روز ديگر هم گذشت و خبري از محاسبان نشد. حاكم برآشفت و دنبال آنها فرستاد. پس از شرفيابي! با عصبانيت بر سر آنها فرياد زد:
«كدام گوري رفتيد؟! حيف ناني كه به شماها مي‌دهم! محاسبه‌ي يك چيز به اين سادگي مگر چقدر وقت مي‌خواهد؟»
يكي از محاسبان در حاليكه سرش را از شرم پايين افكنده بود، چند قدمي جلوتر آمد و گفت:
«قربانتان گردم! نمي‌دانيم چطور شده است، مثل اينكه معجزه‌اي در اين محاسبه نهفته است. آنطور كه ما محاسبه كرده‌ايم، تمام گندم‌هاي موجود در تمام انبارهاي پادشاهي، حتي كفاف پرداخت اندكي از اين درخواست را هم نمي‌كند.»
... و پادشاه هاج و واج مانده بود، به خيالش محاسبان ديوانه شده بودند!

طبق محاسبه‌اي كه امروز انجام گرفته است، براي به دست آوردن اين تعداد دانه‌ي گندم، بايد كل مساحت كره‌ي زمين، 6 بار زير كشت گندم برود!

برگرفته از: پشت جلد كتاب پرسش‌هاي چهارگزينه‌اي رياضيات (2) !!! [جلد دوم] - انتشارات انديشه‌سازان (همان كه پاسخهايش واقعاً تشريحي است!!!)

توضیح: این روایت کوتاه، شروعی-و شاید بهانه ای!- هست برای یکی از موضوعات مورد علاقه م؛ داستان کوتاه!
Blogger

Check Google Page Rank