آقای کوچک!

گوربان [+]:

اهل گوربان! شما هم اگر ندانید، بعضی از شما می دانند و این بعضی نیز اگر ندانند، خدای شما می داند... تا به امروز خاطرم نمی آید که کسی از مشکلی در برابرم نالیده باشد و من شانه هایم را بالا انداخته باشم و گفته باشم «مشکل توست». حالا... در خانه ِ ی من ، جوجه ای است... که یکباره از چند روز پیش، وقت نفس کشیدن، نفس نفس می زند... به خدا بگویید سکان ِ این امتحان را به سمت سینه ِ من بگرداند... کشیدن این درد را به سینه ی من بسپارد! درد کشیدن از تماشای درد کشیدن سهل تر است... سر افطار که می شود، بانگ سحر که می رسد... دعا کنید... دعا... دعا... دعا... هیچگاه به خیالم نمی رسید که با تمام جانم بگویم «التماس» ِ دعا...


التماس دعا!

خدایا!...
Blogger

Check Google Page Rank