داش علی

حقیقتآ بعضی از آدمها (یعنی خیلی کم) شبیه مرگ نیستند و بعضی دیگر در عین زندگی، مرگ همیشگی اند!
بعضی از آدمها رنگشان از ذهنت پاک نمی شود، یادشان از یادت نمی رود و ...
و آنقدر بزرگند که دنیای تو را با خاطراتشان پر میکنند و تو را تنها نمی گذارند؛
نمی میرند، حتی اگر از این دنیا بروند.


این قطعه را (آلبومش) از علی گرفته بودم، یادگار اوست!

حدود دو هفته ای می گذرد از روزی که دوستی، خبر تلخ فوت ناگهانی دوست خوبم، علی را داد. آنقدر غیرمنتظره و باورنکردنی بود که حرف علی را نمی توانستم با کلمه مرگ کنار هم بگذارم، نمی توانستم آن را تصویر کنم؛ یعنی در خاطرم نگنجید و نمی گنجد، یعنی نمی توانم باور کنم.
علی و مرگ؟!
...

علی خود زندگی بود، فعال بود و هیچ وقت نمیشد رنگ خاکستری ناامیدی را در حرف هایش و در چهره اش دید. او فقط اهل زندگی بود، امید داشت!


هر چه بیشتر میگذرد ناباوری ام از اینکه ممکن است علی در این دنیا نباشد، بیشتر می شود.
کاش کسی به من خبر بدهد که داش علی...



روزهای آخر دانشگاه را بیشتر در کنار هم بودیم و هیچ وقت خاطرات آن روزها را از یاد نمی برم. علی هم پروژه ای من بود و واقعاً قسمت اعظمی از آنچه از آن به دست آمد حاصل زحمات او بود.
خاطرات آن روزها یکی یکی از پرده ی ذهنم می گذرد،
هنوز هم صدای «داش هادی» گفتنش در گوشم هست.
ساده و صمیمی و گرم و زنده بود
... و هست.

افتاد

آنسان که برگ
- آن اتفاق زرد-
می افتد

افتاد
آنسان که مرگ
- آن اتفاق سرد- می افتد

اما
او سبز بود وگرم که
افتاد
از: قیصر امین پور


این حادثه غم آلود را به خانواده علی و تمامی دوستانش و دوستانم تسلیت عرض می کنم.
در این داغ، شریکیم و هم درد!

روحش شاد،
یادش از یادمان نرود.
Blogger

Check Google Page Rank