هوای خانه

یک روز بارونی شهریوری (بیست و چندم شهریور بود!) نوشته بودم:
هوا این روزها کاملاً دگرگون شده؛ این بادها و بارانها، خبر از تغییر فصل و اومدن پاییز میدن. دیشب، از موقعی که می خواستم بخوابم تا موقع سحر که بیدار شدم، آسمون می غرید و می بارید؛ نه از اون بارونهای آروم، بارون تند و سیل آسای شهریوری.
آسمون رو ابرای سیاه و گنده قرق کردن. مثل آدمایی که از چیزی جا موندن با سرعت حرکت میکنن و اصلاً حواسشون به این پایین نیست. همه ش کار باد پاییزه!
دریا هم حسابی طوفانی شده... اما دریای طوفانی هم خیلی دیدن داره... دریای بارونی هم!
تو این میون، دلم فقط برای گلای یاسی که روی شونه ی دیوار بودند، میسوزه! بیچاره گلای یاس سپید!... یاسهای سپید روی دیوار همسایه و کمترش روی دیوار ما! ... توی این چند روزی، نمیدونم این چند تا گل قرمز با گلبرگای ریز از کجا سر در آوردن! البته ساقه هاشون با ساقه ی گلای یاس و پیچک به هم و به دیوار چسبیده ن و پلاک هفت ِ خونه رو پوشوندن! اسمشون رو نمیدونم، اما خیلی قشنگ هستن! بو ی خاصی ندارن. همیشه، توی بهار، همه شون با هم تو کوچه غوغایی به پا میکردن، اما این چند تا ... .

احساس میکنم پاییز امسال خیلی بیشتر از همیشه دلم میگیره! نمیدونم چرا؛... شاید هم مثل تموم این مدت، سکته ی حسی بکنم و همچنان ندونم که دلم گرفته یا از کسی یا چیزی ناراحتم یا منتظر مسافری هستم یا این خودمم که غریب موندم یا ...
... نمیدونم!

یه جورایی حال و هوای من هم مثل هوای همین روزها است!
...


دیشب که داشتم بهش نگاه می کردم، گفتم عجب پیش بینی درستی کردم. دست و پای نوستراداموس رو بستم با این پیش گوییهام!
این که میگن آدم هر چی رو که بهش فکر کنه همون میشه درسته؟
...
باشه برای پست بعدی!
Blogger

Check Google Page Rank