نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
در این سرای فنا چشمه حیات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش بند سراپرده ی رضات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قوت پرواز و پر و پات منم
نگفتمت که تو را راه زنند و سرد کنند
که آتش و تپش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفت های زشت بر تو نهند
که گم کنی که سر چشمه بقات منم
اگر چراغ دلی، دان که ره کجا باشد
وگر خدا صفتی، دان که کدخدات منم
مولوی
پ.ن: داشتم ستاره ها رو نگاه می کردم...
گفتم ای کاش یه ستاره دنباله دار ببینم، اون وقت اولین آرزویی که می کردم این بود که بابا خوب خوب خوب شه.