باز دریای دلم طوفانی است
آسمان کسلم بارانی است
باغم ار زیر و زبر شد نه عجب
تحفه ی باد خزان، ویرانی است
شرح تنهایی من می پرسی
شرح تنهایی من طولانی است
دور باطل زده ام قصه ی من
همه سرگشتگی و حیرانی است
بعد سرگشتگی و حیرانی
باز هم حیرت و سرگردانی است
بوی پیراهن یوسف نرسید
می وزد باد، ولی هجرانی است
دار و تیشه همه آسودگی اند
عشقبازی، نه بدان آسانی است
معنی عشق، بپرس از مجنون
که همه بی سر و بی سامانی است
نسخ و تعلیق من از سرمشقی است
که مرا حک شده بر پیشانی است
گردبادم، نه نسیم سحری
کار من، گل، نه! غبار افشانی است
نای بی همدمم و تا به ابد
ناله در حنجره ام زندانی است
شب قطب و فلک بی فلقم
من، همیشه افقم، ظلمانی است
از: زنده یاد حسین منزوی